آرزوها



 

 


با تـــو

تمام گل فروش های شهر را خوشحال میکنم

با گل هایی که پای تو خواهم ریخت

..

« غزل خلعتبری »


http://parvanegiha.persiangig.com/parsplanet/gol-17.jpg

 



نگارش در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 17:0 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



خسته ام ، از این زندگی ماشینی خسته ام

دلم میخواست توی یه روستا زندگی میکردم ، حداقل کارم در شهر باشه و مابقی وقتم رو در روستا زندگی کنم

توی همون کلبه های چوبی رؤیایی ، تو دل طبیعت باشم و از طبیعت لذت ببرم

زندگی در طبیعت و گذراندن چهار فصل از سال ، روح آدم رو تازه نگه میداره

بهار ، زندگی میون گل و سبزه ها

تابستان و میوه های تابستانی

پاییز ، فصل برگ ریزان ، فصل شعرهای من

زمستان ، تماشای سفیدی برف به روی قله ی کوه ها و نوشیدن چای کنار شومینه

دوست دارم مرغ و خروس داشته باشم ، گاو و گوسفند و ...

مجبور نباشم برای خرید تخم مرغ یا ماست و پنیر به لبنیاتی برم که

اصلاً معلوم نیست این محصولات ماشینی چطور تهیه شدن

دوست دارم یه باغ گل داشته باشم که پروانه ها اونجا پرواز کنن

دوست دارم یه ملکه ی زنبور عسل داشته باشم با کندوهای زیاد

دوست دارم سبزیجات و میوه ها رو در حد نیاز خودم پرورش بدم

آرامش رو دوست دارم ، عاشق آرامش هستم ، دوست ندارم کسی آرامشم رو بهم بزنه

زندگی توی روستا و داشتن یه کلبه برای من لذت بخشه و البته یک « آرزو » !




نگارش در دو شنبه 9 تير 1391برچسب:, ساعت 20:8 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

محبوب من !

هیچ کس راز مرا با تو نخواهد دانست ؛ وقتی در سکوتی چنین سرشار

با زبان رنگین کمان ها و عطرها با تو سخن می گویم

و تو مثل پری های دریائی در برکۀ گل و پروانه ؛ زیر بارانِ ماهِ تنها ، در خیال من شنای شبانه میکنی

ما به بادهای نیمه شب اعتماد می کنیم تا شاعر عشق من و تو بر تن دوردست ترین صنوبرها

و کهن ترین درختان انجیر مقدّس در کوچه های کاهگلی باشند ؛

که تا هنوز جویبار عاطفه از پای بوی سیب و شکوفه های انارشان می گذرد

و به خورشید می ریزد.

تو را با نایاب ترین « گل های آرزو » می پوشانم و میان قایم باشک سنجاقک ها می گذارم

و تا رؤیایی دیگر با کوله بار چشمانت راهی دنیا می شوم

نایت اسکین


 




نگارش در جمعه 1 تير 1391برچسب:, ساعت 23:54 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

بـــویِ صـبــح مــی‌ دهــی

و گـنـجـشــک‌ هـــا در خــنــده‌ هــایـت پـــرواز مـی‌ کــنــنــد ؛

حـســودی‌ ام مـی‌ شــود بــه خــیــابــان‌ها و درخت‌هایی

که هر صبح بدرقه‌ات می‌کــنــنـد

حـسـودی‌ ام مـی‌ شــود به شـعــرهــا و تــرانـه‌ هـایی کـه مـی‌ خـوانی

خوش به حال کـلمـاتی کــه در ذهـن تــو زنــدگــی مـی‌کـنـنــد ؛

دلــــم می‌خواهد

یک‌ بــــار دیـگــر شعر را

خیــابــــان را

تمـــــام شــهــــر را

بــــا کـــودک ِ مهربـــان دسـت‌ هــایــت

از اول

قـــــدم بزنـــم . . .


نایت اسکین

 




نگارش در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:13 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



عاشقان گیاهانند

سبز می شوند

برگ می دهند

سایه ای دارند گاهی

که می رویند

می میرند

سبز می شوند

می ریزند


باران که می بارد چتر نمی خواهند ...

زمستان ها

بی کلاه و پالتو نپوشیده

می ایستند روی در روی و نگاه و برف

چشم در چشم یخبندان

بی شرمساری اندام برهنه شان از برگ ...



عاشقان گیاهانند

که ریشه هایشان فرو رفته است

در کف دست من

در استخوان کتف تو

در جمجمه شکسته من ...



و این خاطرات من و توست

که توت می شود یک روز ؛

انار می شود گاهی ؛

که دیروز انگور شده بود ؛

که فردا زیتون و ...

...


...
...

 

 




نگارش در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, ساعت 9:37 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



شُو بحِب

چقدر دوست دارم

بحب صدِق لو كذب انك الی

دوست دارم برای من باشی چه درست یا غلط

بتحبنی بتحبنی اد الدنی

دوستم داری ، مرا بیشتر از دنیا دوست داری

لو مره یوم من العمر منك معی

اگر یک روز با من نباشی

بشعر یومی مرئ متل السنی

احساس میكنم كه آن یک سال بوده است

و بِحب لو حدی مرئت مره

و دوست دارم حتی برای یک بار به كنارم بیایی

نظرة على بییتی سرقت نظره

نگاهی به خانه من داشته باشی ، نگاهی دزدكی

بوقف ع شباك الهوا

بروی پنجره عشق منتظرت می مانم

بنطر اذا صوبى رجعت مره

آنقدر صبر میكنم تا برگردی

شُو بحِب

چقدر دوست دارم

بحب صدق لو كذب انك معی

دوست دارم برای من باشی چه درست یا غلط

بحب صدق آه ... انک معی

دوست دارم برای من باشی درست یا آه ...

و انی معک و عیونک تنده تعی

وقتی با تو هستم چشمات به من میگن بیا

شُو بحِب

چقدر دوست دارم

بحب صدق لهفتی باللا وعی

دوست دارم اشتیاق ضمیر ناخودآگاهم برای خودت را باور كنی

و ضمک كل ما عا بالی طلعی

و دلم می خواد هر وقت یاد تو می افتم در آغوشت بگیرم

و بِحب لو حدی مرئت مره

و دوست دارم حتی برای یک بار به كنارم بیایی

نظرة على بییتی سرقت نظره

نگاهی به خانه من داشته باشی ، نگاهی دزدكی

بوقف ع شباك الهوا

بروی پنجره عشق منتظرت می مانم

بنطر اذا صوبى رجعت مره

آنقدر صبر میكنم تا برگردی

..

» خواننده : میریام فارس

 

» این آهنگ رو همراه با خواندن شعر و معنی بیش از یکبار گوش بدین تا لذت ببرین

میریام فارس - شو بحب

برای گوش دادن به آهنگ اندکی صبر کنید تا کاملاً آهنگ لود بشه چناچه پخش نشد روی Play کلیک کنید




نگارش در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:میریام فارس , شو بحب , احساس, ساعت 23:0 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



عزیزترینم

در این روزهای دگرگونی قلب ها و در این فصل گل و گندم و لبخند ، فصل تعبیر خواب

باغ در سبز شدن، روی ریسمان آرزوها نشسته ام و به آسمان آبی نگاه می کنم ...

دلم حال و هوای پرواز دارد ...

با افکارم دو بال طلایی می سازم و در آسمان آرزو به پرواز در می آیم ...

انگار هر یک از آرزوها ابری سپید شده و آسمان دلم را فرا گرفته است ...

مقابل نهایت آرزوهایم که محال ترینشان هم شاید باشد می ایستم لبخندی گرم بر لبانم می نشیند ...

تصویر تمام کسانی که دوستشان دارم و داشته ام از برابر دیدگانم عبور می کند ...

حتی آنهایی که یک لحظه همراهم بوده اند ... می رسم به تو ؛ به تو که نهایت آرزویم هستی

به تویی که همواره همراهمی ...

سرشارم از آرزوها و رویاهایت کلمه به کلمه ی رویایت را حفظ ام .... چرا دوری از من ؟ .. نه ...

شاید دوری چشمانت عذابم دهد اما یادت همیشه با من هست .

کنارمی روبرویم نشسته ای و صدایت را می شنوم که می گویی

" دوستت دارم " ، " دوستت دارم "

 




نگارش در چهار شنبه 12 فروردين 1390برچسب:, ساعت 10:43 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

...
...

يک روز مي بوسمت !

يک روز مي بوسمت !

فوقش خدا مرا می برد جهنم !

فوقش می شوم ابليس !!

آنوقت تو هم به خاطر اينكه يك ابليس تو را بوسيده جهنمی مي شوي .

جهنم كه آمدی من آنجا پيدايت مي كنم و از لج خدا هر روز می بوسمت !

وای خدا چه صفايی پيدا می كند جهنم ...

يک روز مي بوسمت !

پنهان كردن هم ندارد .

مثل خنده های تو نيست كه مخفی شان مي كنی يا مثل خواب ديشب من كه نبايد تعبير شود

مثل نجابت چشمهای تو است ، وقتي كه توی سياهی چشمهای من عريان می شوند .

عريانی اش پوشاندنی نيست ، پنهان نمی شود ...

يک روز می بوسمت !

يكی از همين روزهايی كه می خندانمت ، يكی از همين خنده های تو را ناتمام می كنم :

می بوسمت و بعد تو احتمالاً سرخ می شوی و من هم كه هميشه پيش تو سرخم ...


يک روز می بوسمت ! يک روز كه باران مي بارد ،

يک روز كه چترمان دو نفره شده ، يک روز كه همه جا حسابی خيس است

يک روز كه گونه هايت از سرما سرخ سرخ ؛

آرام تر از هر چه تصورش را بكنی ، آهسته می بوسمت ...  

يک روز می بوسمت !

هر چه پيش آيد خوش آيد !

حوصله ی حساب و كتاب كردن هم ندارم .

دلم ترسيده كه مبادا از فردا ديگر « عشق من » نباشی .

يک روز می بوسمت !

می خندم و می بوسمت ،

گريه می كنم و می بوسمت !

يک روز می آيد كه از آن روز به بعد من هر روز می بوسمت !

لبهايم را می گذارم روی گونه هايت و بعد هرچه بادا باد :

می بوسمت و بعد تو احتمالاً سرخ می شوی

و من هم كه هميشه پيش تو سرخم ...  

...
...

 




نگارش در یک شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, ساعت 22:40 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->





امشب « دلم » تنگ است ، برای باران ، برای ابرهای دل شکسته

برای سکوت ستارگان ، برای صدای پنجره ...

کاش امشب باران می بارید و تا سحر زیر قطره های باریده

از غم آسمان آواز می خواندم ...

کاش باران می بارید و « قلبم » را می شست ؛ از ذره ذره غم های خاک گرفته

کاش باران می بارید تا با بوی خاک آرام بگیرم

دلم می خواست امشب تنها نبودم ...

کاش باران با من بود ، کاش باران با من بود

تا اندک شادیم را با او قسمت کنم

امشب اندکی شادم ...

شادم از دنیایی که پر است از سنگ ، سنگ هایی که می گریند

کاش از آسمان سنگ می بارید !!

و هر آنچه در دنیایم است ویران می ساخت

امشب در انتظار باران چشم هایم بسته شدند ...

...
...

 




نگارش در یک شنبه 28 بهمن 1389برچسب:, ساعت 8:35 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

 

به كوچه هاي خيالم كه پا ميزارم ، در هر گذري ، مي بينمت با همان لبخند هميشگي ؛

درست مثل وقتايي كه دستمو مي گيري ، تا اوج آسمان پرواز مي كنيم و به ستاره ها

دست تكون مي ديم . اون  وقته که خاطرات كودكي باز هم برام زنده ميشه ...

تو « مسافر كوچولو » مي شي و من گل كوچولوي تو . با هم در يك سياره كوچك زندگي

 مي كنيم . هر وقت تو به سفر مي ري ، بيصبرانه منتظرت ميمونم تا برگردي .

تو « پسر شجاع » مي شي و من دختر همسايه تون « خانم كوچولو » هميشه مراقبي

كه كسي اذيتم نكنه . و من به داشتنت افتخار مي كنم .

تو « رابين هود » مي شي ( قهرمان رؤياهاي كودكي من ) . هميشه همراهم هستي تا

 هيچكس نتونه به من آسيبي برسونه .

تو « گاليور » مي شي و من فلرتيشيا ( دختر كوچولو ) . اونوقت ميام تو دستت

 مي شينم و باهات حرف مي زنم . هر وقت احساس خطر مي كنم ، تو دستتو

 مي بندي و منو تو مشتت قايم مي كني .راستش هيشكي نميدونه كه تو

دوستم داري . يعني يواشكي عاشق مني . تو « پينوكيو » مي شي و من

 فرشته ي مهربون . اونوقت تو را از دست روباه مكار و گربه نره نجات ميدم .

تو شاهزاده ي قصر مي شي و من « سيندرلا » و در آخر ، من بانوي

 قصر تو ميشم .تو « لوسين » ميشي و من « آنت » ( كارتون مهاجران ) .

 اونوقت در همه ي لحظه هاي زندگيم با مني .

تو « سند باد » ميشي و من شيلا ( پرنده كوچولو ) . هميشه رو شونه هات

مي شينم و هميشه نگرانتم و تو را از خطر ها آگاه مي كنم .

واي ! چقدر دوست دارم « جودي ابوت » باشم ( دختري سرزنده و شاد ) و تو

 بابا لنگ دراز . سايه ات هميشه بالاي سرم باشه . و هر وقت مشكلي برام پيش

 بياد ، تو يواشكي اونو حل كني و منو پيش همه سربلند كني .

دوست دارم يه چراغ جادو داشتم ، اونوقت از غول چراغ جادو ، تو را آرزو مي كردم !

 




نگارش در یک شنبه 7 دی 1389برچسب:, ساعت 9:13 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

عشقت ، بر این کالبد نیمه جانم قلمه زد

جوانه ی احساس،از نازکای دلم شکوفا شد

دشت دل ؛ سیراب از حضور تو گشت

وگل عشق ؛ طراوتی تازه یافت

........

بوسه باران نگاهت ؛ جان عطشانم را زنده کرد

و خورشید مهربانی ات ؛ بر قلب یخ زده ام تابید

حال وهوایی تازه ، درآسمان جانم هویدا شد

و بلبل دل ؛ نغمه ی عاشقی ساز کرد

با سرانگشتان مشتاق خود،

نُت زیبای دلدادگی را نواختی

که بر جان ودلم رخنه کرد.

و حالا ...

ترس نبودنت .... !

ترس رفتنت .... !

بگو که می مانی !.....

بگو که صحرای حزین ولم یزرع دل را ،

با دستان توانایت ،

با جان ودل مشتاقت ،

به گلستان عشق ودلدادگی بدل خواهی کرد!

وآسمان روح خسته ام را ،

پُرازعطر مشتاقی ومدهوشی خواهی کرد .

تا مست حضور تو گردم .

بگو که می مانی !....

تا دوباره با تو متولد گردم

بگو که می مانی !.......

 

 




نگارش در یک شنبه 10 آبان 1389برچسب:, ساعت 12:50 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب...


نگارش در یک شنبه 6 شهريور 1389برچسب:, ساعت 10:9 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



                                

 

                 پروانه

                                                              عزیز ترینم 

                                                در جواب نوشته های قشنگ تو ، چیزی ندارم

                                               جز اینکه این شعر را تقدیمت کنم :

                                                 گنجشک ها از پشت پنجره

                                               خوشبختي مان را ،  سرک مي کشند

                                               و آفتاب خانم ،  کاسه اي عطر بهار ، نذري آورده است

                                               اين دومین بهار من و توست

                                               پنجره را باز مي کني ،  درختان پر از شکوفه مي شوند

                                               نگاه کن ، حتي گل سرم هم ،  شکوفه داده است

                                               کنارت مي ايستم ، پنجره ،  قابي عاشقانه مي شود

                                               اين دومین بهار من و توست

                                              دلم مي خواهد ، تمام اقيانوس ها را ، در تنگ کوچکت بريزم

                                              تو به بلندپروازي هايم ، اخم مي کني

                                              من کوتاه مي آيم ، و فقط تنگ کوچکت را ،  موج مي اندازم

                                              اما به جاي ماهي سرخ کوچولو ،

                                              برایت قلب کوچکم را صید می کنم

                                              تو لبخند می زنی ، مي خندي .. بهار مي شود

                                              اين دومین بهار من و توست

                                              تو درشت ترين اسکناس را ، برايم امضا مي کنی

                                              و من زنانه ترين بوسه را ، پاي کاغذي سفيد مي زنم

                                               می گوئی : اين معتبرتين چکي ست که عيدي گرفته ام

                                                اين دومین بهار من و توست

                                                ساعت ، تيک تاکش را ، با ضربان دو قلب عاشق ،

                                                ميزان مي کند

                                                من ، حافظ تلاوت مي کنم ؛ و تو

                                                در ميان سطرهاي کف دستم ، مشق آرزو مي نويسي

                                                لحظه ی نو شدن سال است ؛ من و تو

                                                ورد تحريف مي کنيم : اللهم مدد حالنا ...

                                                و عشق تمديد مي شود

                                                اين ، همواره ترين بهار من و توست

 

 




نگارش در یک شنبه 4 فروردين 1389برچسب:, ساعت 12:6 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

             پروانه

 در این ایام هیاهوی آسمان ، ترنم دلنشین فرشتگان و اشتیاق بهار در سبز شدن ، تپش های بهاری

 قلبم را به بهاری ترین ساکن قلبم هدیه می کنم .

ناخدای قلبم !

اي پيام آور سپيده و صداقت ، اي معلم آب وشكوفه ، منادي باران وشبنم ، بیا تا در این فصل گل و

گندم و لبخند ، دلهایمان را دوباره به هم پیوند بزنیم ؛ شكفتن چشمهايمان را به زيباترين

 صبحگاهان ، دلهايمان را به مشاهده شكوفا ترين بهاران و لبهايمان را به ترنم شيرين ترين

 زمزمه ها بخوانيم و دستهايمان را در دست یکدیگر بگذاريم ، دلهايمان را با آسمان آشتي دهيم

 و خلوت ترين جاده ها را ميهمان هياهوي گامهاي عاشق كنيم .

بیا تا با « عشق » شناخته شویم و و همدیگر را به قطره قطره نوازش خويش شكفتن و رستن

 بياموزيم وبا گامهایی استوار دور دست ترین و كم عبور ترين جاده ها را در نورديم و آغوش

 زخمهايمان را به روي خارهاي مكرر بگشاييم . وبا آمیزه ای از معرفت و عشق همديگر را به

 بالندگي و سرزند گي بخوانيم .

بيا تا در لحظات بي پناهي روحها و سرگشتگي دلهايمان سنگ صبور شويم و باحوصله اي

 بی پایان ، همه گوش باشيم تا مشكلات و دردهايمان را از همديگر بشنويم و روحمان را به

 ساحل آرامش برسانيم . بيا تا طبيب درد هايمان و جراح انديشه هاي يكديگر باشيم .اکنون

 که لبهای ترک بسته احساسم نیاز به قطره قطره نوازش تو دارد تا شکفتن و رستن بیاموزد ،

 اکنون که قلب گرفته و غمگینم در انتظار وزشی از توست تا در شادی و سرزندگی بتپد . اکنون

که چشمهای ناامیدم در جستجوی توست نا تماشای نورانی ترین لحظه ها و زیباترین و

پرشکوه ترین چشم اندازها باشد ، بیا تا مرزدار جغرافیای عشق باشیم . میدانی که

 عاشق شدن یعنی کسب اجازه برای چشم انداختن به بهشت .

بیا تا در گسترش آفاق  عشق و امید تلاش کنیم و پرشور تر و پرشتاب تر از پیش با همان

خلوص و عشقی که از معبودمان وام گرفته ایم  ، در کشتزار دلهایمان دانه های عشق و محبت

 بیفشانیم و بارانی از خلوص ومعرفت نثار کنیم و بالندگی و سرزندگی درو کنیم .

بیا تا با همه هستی خویش « شکوه خوبی » و « لذت همراهی با خوبي‌‌‌‌ » را بچشیم و از

 نردبان کمال بالا برویم ودر قلمرو قلبهایمان تاثیر بگذاریم . بیا تا دیواری ازمهربانی و عشق

 دور خود بکشیم ، دامن وجودمان را به آسمان پیوند زنیم ، چشمهایمان را به زیارت زیبا ترین

 صبحگاهان ببریم ، و دلهایمان را به مشاهده بهاران بخوانیم . بیا تا دلهایمان را با آسمان آشتی

 دهیم تا همه دلخوشی ما رضایتی باشد که از آسمان هدیه می گیریم .  بیا تا قلبهایمان را

به سمت ملکوت بچرخانیم . بیا تا سخاوتمندانه و بزرگوارانه از کنار تلخی ها و ناباوری ها بگذریم

 و به همین دلخوش باشیم که عاشق یکدیگریم . بیا گلها را بپروریم ، بذر ها را بشکوفانیم ،

 چشمه ها را بجوشانیم و قطره ها را به وسعت آبی آسمان بکشانیم تا بهار را به ارمغان آورند .

 ما نباید آیه یأس و ناامیدی تلاوت کنیم . عاشقانه بکوشیم ، مخلصانه بجوشیم و جام تلخ هر

 سرزنش و تحقیر را بنوشیم اما وجود خود را به بهایی اندک نفروشیم . آفتاب من ! امید وارم

 که تو را هیچگاه آشفته وشکوا زده نیابم .

مبادا قدر ناشناسی های من ،  درخت تناور وجودت را آفت زده کند . میخواهم در سال جدید،

حرمت تو را پاس بدارم ، همدل و همراهت باشم و همیشه زبان به نشان سپاس وقدردانی

 بر تو بگشایم . بیا تا ساده و بی ریا ، عاشقانه بکوشیم ، صادقانه بگوییم و زاهدانه و عارفانه

 زندگی کنیم . بیا تا ما هم با آواز فرشتگان همراه شویم که زمزمه می کنند :

یا مقلب القلوب و الابصار ،

یا مدبر الیل و النهار ،

یا محول الحول والاحوال ،

حول حالنا باحسن الحال 

بیا تا من و تو چشم به فردایی بدوزیم که حاصل تلاش ما شکوفایی امید در دلهایمان باشد .

 به امید آن روز !

 

..

 

افشین: با یک سلام بهاری در خدمت شما هستم

حیف بود روی متن زیبای پروانه جانم مطلبی بذارم ، واسه همین با اجازه ی ( بی اجازه ی )

پروانه ی مهربونم اومدم تو آپ زیباش تا سال نو رو به همه شما

به خصوص عزیز دلم پروانه خوبم تبریک بگم

تموم گفتنی ها رو پروانه به زیباترین شکل نوشت و من فقط اومدم بگم

بهترین دعاها و آرزوها رو سر سفره هفت سین برای پروانه خانومم میکنم

و امیدوارم به تمام خواسته هاش برسه و خوشبخت و سلامت زندگی کنه

پروانه جانم سال نو مبارک

 




نگارش در سه شنبه 19 اسفند 1388برچسب:, ساعت 10:9 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

نمیتوانم عهد کنم که تغییر نخواهم کرد

 

 

نمیتوانم عهد کنم که خلقیات متفاوت نخواهم داشت

 

 

نمیـوانم عهد کنم گاهی احساسات تو را جریحه دار نخواهم کرد

 

 

نمیـوانم عهد کنم که آشفته نخواهم شد

 

 

نمیتوانم عهد کنم که همواره قوی خواهم بود

 

 

نمیتوانم عهد کنم که قصوری نخواهم کرد

 

 

امـــــــــــــــــــــــــا....

میتوانم عهد کنم که همواره پشتیبان تو خواهم بود

 

 

میتوانم عهد کنم که افکار و احساستم را با تو سهیم خواهم شد

 

 

میتوانم عهد کنم که تو را آزاد خواهم گذارد تا خودت باشی

 

 

میتوانم عهد کنم که هر کاری بکنی درکت خواهم کرد

 

 

میتوانم عهد کنم که با تو کاملا صادق خواهم بود

 

 

میتوانم عهد کنم که با تو خواهم گریست و خواهم خندید

 

 

میتوانم عهد کنم که کمکت خواهم کرد به هدفهایت برسی

 

 

امـــــــــــــــــــــــــــــــا....

 

 

بیش از همه میتوانم عهد کنم که 

دوســـــــــــــتت خواهم داشـت

 




نگارش در سه شنبه 11 دی 1388برچسب:, ساعت 23:10 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

وای که این ثانیه ها چقدر بیقرار شده اند! دیشب آسمان گرفته بود و بغض فروخورده اش را شکست ؛

تو که نیستی حتی آسمان هم دلتنگ می شود . تو که نیستی گلهای باغچه هم زحمت شکفتن را

 به خودشان نمی دهند .

در رؤیاهایم تو را می بینم ؛ تو را احساس می کنم ؛ در رویا هایم عطر وجود تو جاودانه است .

می خواهمت با تمام وجود . بی تو مثل ماهی کوچکی هستم که از آب بیرون افتاده و در کنار ساحل

 آرام آرام جان می دهد . وقتی آهنگ دلنشین صدایت در گوشم می پیچد ، احساس می کنم که همه

 چیز زیباست . در دلم هیچ نمی ماند جز اندوه تلخی که وقت جدا شدن از تو تمام وجودم را

در برمی گیرد و هر لحظه مرا در خود می فشارد ؛ قلب کوچکم تاب اینهمه اندوه را نمی آورد ؛

 نفسم به شماره می افتد و درد در قلبم می پیچد. تو به من بگو با این قلب کوچک بیقرار

 چکنم ؟؟؟!!!

 




نگارش در سه شنبه 29 آبان 1388برچسب:, ساعت 21:57 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

بنام آنکه تو را آفرید تا دیوانه کند مرا !

  عزیزترین من !  چشم هايت را باز کن ، ببين که اين روزها چقدر دلتنگ توأم . ببين که بدون تو

ديگر  اشک هايم هم مال من نيستند. ديگر حتی نمـی توانم توی چشم هايت نگاه کنم ... من

این روزها چقدر پاییزم ! پر از لحظه هايــــی که رفت، پر از لحظه هايـــی که می رود.  روز ها يک

جايی گوشه ی اتاقم پيدا می کنم ، می نشينم و عکست را سير نگاه مـی کنم . شب ها هم

آنقدر به اين آسمان سياه نگاه می کنم بلکه ستاره ای بيايد و برق تگاهت را برايم  تداعی کند .

 دلم مـــی خواهد خشکت کنــم و بگذارمت همين جا کنار اين گل های توی اتاقـــم ، بلکه تا ابد

همين جا بمانی و تا هر وقت که دلم خواست به تو خيره شوم ...شب ها کابوس می بينم . ياد

 خنده های شيرين ات که مـــی افتم دلم دوباره کمـــی آرام مـــی گيرد. با خودم مــی گويم اين

کابوس ها همه اش دروغ است . شايد هم من نمی خواهم باور کنــم ! اصلا توی بيداری دست

 هايت را می گيرم . حالا هم گرفته ام. غصه نخور ، من هميشه هستم . خودم هم که نباشم

 قلبم هميشه هست . منـــکه ديگر نمـــی خواهــــمش ، باشد مال خودت ... فقط يادت نرود از

آنهائی نباشی که دل آدمو از دستش می گیرند ، می شکنند ، بعد هم تکه های شکسته اش

 رو به آدم برمـی گردونند . دست ها و قلبم مثل سايه همه جا دنبالت مـــی آيد. اشک هايم را

ببخش ! به خودم قول داده ام اين را که وقتي ديدمت اينبار توی چشم هايت نگاه کنم و بگويم :

گل قشنگم ، من به  اندازه ی تمام ستاره های آسمان دوستت دارم ...

 




نگارش در سه شنبه 5 مهر 1388برچسب:, ساعت 1:36 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

وقتی که هستی ، گلبرگ های احساسم لطیف تر از یاس می شود .

، دستهای نوازش نسیم با حضور من و تو کوتاه می شود .

، ماه نورانی است و آب چشمه ها زلال .

، پرواز قاصدک ها در اوج آسمان چقدر تماشائی می شود !

، آواز پرنده ها چقدر دلنشین است !

، شعرهایم به رنگ عشق در می آید .

، لحظه هایم بوی مهربانی به خود می گیرد .

، نبض قلبم آرامشی می یابد ناپیدا .

، شبهای من بیقرار مهتاب می شود .

، خواب آرزوهای فراموش شده ام را می بینم .

، حتی در شبهای تیره هم آفتابی می شوم .

اما وقتی از من دور می شوی ، تازه می فهمم که اینها فقط یک خیال است .

چه ساده ! چه کودکانه !

 




نگارش در سه شنبه 30 شهريور 1388برچسب:, ساعت 22:36 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

کارنامه ام پر از تقلب گناه ،

خط خطی سیاه

هیچوقت درسخوان نبوده ام ولی

 همیشه سعی کرده ام که در کلاس درس تو

 دفتر مشق ساده ام ، پر از صد آفرین شود

 راستی دو روز قبل

سر زده به کارنامه ی دل امید ،

 همکلاسی من ، سر زدی

ولی چرا به خانه ی حقیر قلب من نیامدی !

 رد شدم !

 قبول می کنم  

ولی به من بگو ، کی مرا قبول می کنی ؟

 نا امید نیستم ولی به خاطر خدا

 از کنار نمره های زیر ده عبور کن 

خانه ی دل مرا پر از سرور کن

...

پ.ن : میدونم که در این بهار قرآن ، زمانی که باران بخشش ات شروع به باریدن می کنه ،

  تو آنقدر با مرامی که قبولمان می کنی و نام ما را هم در دفتر عشقت تبت می کنی

..

خدای خوبم !

 نمیدانم این لباس سیاه گناه را چه کسی به تنم کرد !

 نمیدانم این چرتکه ی چرت خطا را کی به دستم داد !

 نمیدانم کدام دست پلید تو را از من دور کرد !

 میخواهم اگر اجازه بدی ، در این ایام اجابت ، از جریان زلال توبه بنوشم و به

 عافیت برسم .

 میخواهم دانه دانه خواهش بکارم و بغل بغل بخشش بچینم .

 در این لحظه های ناب نیایش ، می خواهم « دعای سحر » سر بکشم و دست

 « ربنا » را ببوسم .میدانم که اگر زخمهای قلبم را تو ببندی ، التیام آنها حتمی است .

 میخواهم زیر باران رحمتت خیس بشم ؛ و در دریای بیکران کرمت غرق .

 اجازه هست  ؟!

 




نگارش در سه شنبه 22 شهريور 1388برچسب:, ساعت 1:8 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

كاش مي دانستي

چشم هايم  زشكوفايي عشق تو فقط مي خواند

كاش مي دانستي

عشق من معجزه نيست

عشق من رنگ حقيقت دارد

اشك هايم به تمناي نگاه تو فقط مي بارد

كاش مي دانستي

دختري هست كه احساس تو را مي فهمد

دختري از تب عشق تو دلش مي گيرد

دختري از غمت امشب به خدا مي ميرد

كاش مي دانستي

تو فقط مال مني

تو فقط مال همين قلب پر احساس مني

شب من با تو سحر خواهد شد

تو نمي داني من

چه قدر عشق تو را مي خواهم

تو صدا كن من را

كه پر از رويش يك ياس شوم

تو بخوان تا همه احساس شوم

كاش مي دانستي

شعرهاي دل من پيش نگاه تو به خاك افتاده است

به سرم داد بزن

تا بدانم كه حقيقت داري

تا بدانم كه به جز عشق تو اين قلب ندارد كاري

باز هم اين همه عشق

اين همه عشق براي دل تو ناچيز است

آسمان را به زمين وصل كنم؟

يا زمين را همه لبريز ز سر سبزي يك فصل كنم؟

من به اعجاز دو چشمان تو ايمان دارم

به خدا ،  گر تو نباشي روزی ،

بي تو من يك بغل احساس پريشان دارم !!!

 




نگارش در سه شنبه 1 شهريور 1388برچسب:, ساعت 23:38 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar